در این دنیا چه باید بکنیم؟
ما به چه درد جامعه می خوریم؟
تا حالا شده فکر کنید چند میلیارد انسان امده و رفته و در اینده خواهد آمد؟ تا حالا شده برین کوه و جایی برای نشستن پیدا کنید که انجا مشرف به زمین زیر پای تان باشه و یک ساعتی فکر کنید داستان زندگی چیه؟ ما به معنای واقعی کلمه باید چه کار کنیم؟ اصلا اگر کاری نکنیم چه اتفاقی می افتد. کاءنات و جهان و گردش زمین و زمان ایا برای انسان اماده شده که بیاید و بنشیند و تنها شکرگزار خداوندی باشد که زمین و زمان را محیا کرده ؟ تا مثلا سنگی را از جلوی پایه ناتوانی برداریم؟ به پدر و مادر نیکی کنیم؟ همین؟ مسیری را بریم و بریم خوب یا بد دست آخر بمیریم و بعد منتظر حساب و کتاب اخرت باشیم؟
نوچ...بی معنیه به نظر من ..همه ی این کارها فرع است و اصل چیز دیگه ست..این چند روزه سخت ترین کارها را برشمردم تا ببینم ایا انسان آمده اینها را انجام دهد و برود پی کارش ... دیدم این ها هم فرعه...در این بین یاد موضوعی افتادم..شاید هدف زندگی این باشه ... از بهترین کارهایی که انسان می تواند انجام دهد این است که زندگی کردن برای بقیه انسانها اسان تر کند!!! به نظر کار پسندیده و ارام ش بخشی ست..اما خب از منظر دیگری اگر به این هدف نگاه کنیم به نظر بیهوده می اید...همه انسانها تلاش کنند تا زندگی برای دیگر انسانها راحت و اسان تر شود. خب بعدش چی ؟ راحت تر بشن که چه کار بکنن؟ این وسیله است برای رسیدن به یک هدف...
مطالعات جامع و کاملی از ادیان ندارم که از منظر ادیان الهی به این سوال جواب بدهم اما تا زمانی که دارم این متن رو می نویسم تنها یک چیز به ذهنم می رسد که می تواند جزو انگیزه ما برای ادامه زندگی و در جامعه زندگی کردن را شامل بشود...فهمیدن!!!
ما جاهل به دنیا می اییم..در کمال ناتوانی بزرگ می شویم ..اتفاقات و حادثه های گوناگونی برای مان رقم می خورد که بعضی از انها نگرش ما را نسبت به جهان پیرامون بارها عوض می کند. چیزهای یاد می گیریم و بر پایه این تجربه ها استدلال هایی می کنیم که برای مردم دیگر قابل فهم نیست و بعد با این استدلال ها به جواب هایی برای خود می رسیم؟ این جواب ها لزوما همراهی افراد و دوستان و نزدیکان ما را در پی ندارد اما ما در خلوت خود و در تنها ترین لحظاتی که داریم دائما به فهم مان از این تجربه ها و جواب هایی که رسیده ایم می نگریم..این تجربه ها و فهم ما شاید هیچ وقت از زبان ما برای بازگو کردن بیرون نیاید.شاید هیچ کس در تمام کره خاکی نداند که ما درگیر چه سوال ها و چه برداشت هایی از زندگی هستیم و شاید این سوالها با مرگ ما از بین برود. با همه ی این صحبت ها به نظر من در اخرت از ما جواب می خواهند که بر پایه دیده ها و شنیده ها و تجربه هایی که اندوخته ایم می بایست نتیجه ای را مشخص کنیم...می پرسند بگو انچه را که فهمیده ای ؟ بگو آنچه را که در کرده ای ..بگو به چه چیز ایمان داری و ...
اینجاست که مهم نیست ما چه کاری در این دنیا انجام داده ایم..به چه کاری مشغولیم ...به کجا رسیده ایم ...چه فکر هایی در سر داریم ..هیچ کدام مهم نیست ...مهم این است که ایا به جوابی برای سوال هایمان رسیده ایم یا نه ؟
والسلام
نظرات شما عزیزان: